جدول جو
جدول جو

معنی دست نویس - جستجوی لغت در جدول جو

دست نویس(دَ نِ)
نویسیده با دست. نوشته شده با دست. مخطوط. خطی
لغت نامه دهخدا
دست نویس((~. نِ))
نسخه ای از یک اثر که نویسنده با دست نوشته است
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
فرهنگ فارسی معین
دست نویس
خطی
تصویری از دست نویس
تصویر دست نویس
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
نامه ای که کسی با دست خود نوشته باشد، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغت نویس
تصویر لغت نویس
آنکه کتاب لغت تالیف کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست ریس
تصویر دست ریس
ریسمان یا نخی که با دست ریسیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
بوسیدن دست کسی، بوسیدن دست شخص بزرگ تر از خود هنگام ملاقات برای اظهار کوچکی و تواضع و احترام نسبت به او
فرهنگ فارسی عمید
نوعی لگن سوراخ دار که دارای شیر و ظرف آب است و در پای آن دست ورو می شویند، توالت، شستن دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین. صدرنشین:
دست نشان هست ترا چند کس
دست نشین تو فرشته است و بس.
نظامی (هفت پیکر ص 33)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ وِ)
دست نوشته. نوشته به دست. دست خط. (آنندراج). دست نویس:
تا به خط تو ای صنم گشته سواد روشنم
نامده در نظر مرا دست نوشت دیگران.
سنجر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ / تِ)
دفترنویسنده. نویسندۀ دفتر. محرر و نویسنده. (آنندراج). میرزا و منشی، محاسب. حساب نویس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
حکم نویس. نویسندۀ محکمه. منشی:
بحجت نویسان دیوان خاک
بجاوید مانان مینوی پاک.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ریسمان و رشتۀ با دست ریسیده شده. (ناظم الاطباء). رشته و ریسمان که به دوک ریشته اند نه به چرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دست ریس دخت عمران آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
که در دسترس نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت نویس
تصویر پشت نویس
ظهر نویس، سندی که در پشت آن نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجت نویس
تصویر حجت نویس
منشی، بحث کننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرهنگ نویس آنکه کتاب لغت تالیف کند فرهنگ نویس: نمونه ای از اشتباهات لغت نویسان هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست آویز
تصویر دست آویز
آنچه همراه آورند و وسیله مدعای خود سازند، حجت، دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
دستخط، دست نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
نوشته بادست مخطوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نوشت
تصویر دست نوشت
((~. خَ))
نامه یا نوشته ای که کسی با دست خط نوشته باشد، دست خط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بوسی
تصویر دست بوسی
به خدمت رسیدن، تعظیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست آویز
تصویر دست آویز
تمسک، عذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستنویس
تصویر دستنویس
خطی
فرهنگ واژه فارسی سره
املا، دیکته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
Handwrite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دعانویس، عاملان بهداشتی مبارزه با بیماری های حصبه، طاعون، وبا، سل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
писать вручную
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
von Hand schreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
писати від руки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
pisać ręcznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
escrever à mão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دست نویس کردن
تصویر دست نویس کردن
scrivere a mano
دیکشنری فارسی به ایتالیایی